هرچند زبانم به لبم دوخته اما .
عُمری جِگرم را به نها سوخته اما .
در سر همه اَفگار مرا کاف بکرده
اسرار جهان را همه آموخته اما .
در رویشِ یک گُل همه آفاق هویداست
آن گُل که تورا رُخ بخود اندوخته اما .
پروانه ی شمع اند آنان که بمانند
بالَش چو گُلی را به بها سوخته اما .
در کُنج خرابات مرا گنج بکرده
بر رَهگُذری آمده بِفروخته اما .
هرچند که دوری همه افگار گسسته
آتش زِ میانِ دِلم افروخته اما .
در من هَوس کویِ کسی نیست
باشد که پَر و بالِ مرا دوخته اما .
مردباران
درباره این سایت